او خواهد آمد ...

 

آخر یک نفر از راه می‌رسد

که بودنش جبران تمام نبودن‌هاست
جبران تمام بی انصافی‌ها و شکستن‌ها …
یکی که با جادوی حضورش دنیای تو را متحول می‌کند …

جوری تو را می‌بیند که هیچ کس ندیده …
جوری تو را می‌شنود که هیچ کس نشنیده …
و جوری روح خسته‌ تو را از عشق و محبت اشباع می‌کند
که با وجود او دیگر نه آرزویی می‌ماند برای نرسیدن
و نه حسرت و اندوهی برای خوردن …

او خواهد آمد …

تو مثل باران هستی
بارانی از گل
بارانی از مهر
بارانی از لبخند
بارانی که به کویر جان میدهی
با تو بودن را دوست دارم

اما ……..
بعضی آدم‌ها خودِ معجزه‌اند انگار
آمده‌اند تا تو مزه‌ خوشبختی را بچشی
آمده‌اند تا دلیل آرامش و لبخند تو باشند
آمده‌اند که زندگی کنی 

و آمده اند ……

می‌توانم با چیدمانی دیگر دوستت بدارم ...


مبل‌ها را چیدم

پرده‌ها را کنار پنجره

قاب‌ها را به دیوار آویختم

بعد دو فنجان چای ریختم

و فکر کردم به ۳۶۵ روز دیگر

که می‌توانم با چیدمانی دیگر

دوستت بدارم …

زنها رانندگی را بهتر از مردها بلدند ... حتی بلدترند

 

برخلاف همه من ميگويم اتفاقا زنها رانندگی را بهتر از مردها بلدند حتی بلدترند ، رعايت حد سرعت مجاز را ميدانند تند نميروند كمتر تصادف ميكنند ، داد نمی زنند عصباني نميشوند پشت همه ی چراغ قرمز ها می ايستنند حتی به قيمت نرسيدن ها و افسوس خوردن ها.

ترجيحشان خيابان های خلوت است و سمت پرتردد ها نميروند، چطور و كجا راهنما زدن را ميدانند بلاتكليفت نمی كنند .
زنها هيچ وقت يكباره تغيير مسير نميدهند سخت دل ميكنند از آنی كه مدت ها در راه های رفته و نرفته همراهشان بوده و دلبسته شان كرده زن های بلدتر در مواقع خاصتر هم مدارا بلدند هم تعمير كردن و از نو شروع كردن را اما آنها يک ايراد دارند يک ايراد اساسی پشت هيچ چراغ زردی نمی مانند احساس خطر كه كنند با سرعت بيشتری ميروند دور ميشوند ، بی هوا هم ميروند با همه ی آنچه كه بايد ميروند .

 

لذت بردن را یادمان ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ !

 

از گرما می نالیم،

از سرما فرار می کنیم،

در جمع، از شلوغی کلافه می شویم  و در خلوت، از تنهایی بغض می کنیم. 

تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و آخر هفته هم بی حوصلگی تقصير غروب جمعه است و بس!

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ:
ﻣﺪﺭﺳﻪ.. ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ .. ﮐﺎﺭ..

ﺣﺘﯽ ﺩﺭﺳﻔﺮﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ!

ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺑﮕﺬﺭﻧﺪ..

دکتر حسابی

یادش بخیر ...

 
یادش بخیر …

لذتی که توی خوابیدن با لباس مدرسه توی رختخواب

بین ساعات ۷:۰۰ تا ۷:۱۵ وجود داشت توی هیچ چیزی دیگه وجود نداشت و ندارد و نخواهد داشت

یادش بخیر؛ در به در دنبال یکی میگشتیم کتابامونو جلد کنه

همیشه تو مدرسه عادت داشتم همکلاسی هامو بشمرم تا ببینم کدوم پاراگراف برای خوندن به من می افته

 یادش بخیر یکی از استرس های زمان مدرسه این بود که زنگ ورزشمون چه روزیه و چه ساعتی ؟!

افتادن زنگ ورزش اونم دو زنگ آخر پنجشنبه از انتصاب به عنوان مدیر کل شرکت مایکروسافت هم بالاتر بود 

من مدرسه که میرفتم همیشه سر کلاس به این فک میکردم که اگه پنکه سقفی بیفته کله کیا قطع میشه

 وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال بتراشیم

تو مدرسه آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باش

 یادتون میاد اوج احتراممون به یه درس این بود که دفتر صد برگ واسش انتخاب می کردیم !!!

 

يادش به خير…….. چه زود بزرگ شدیم و آرزوها و خاطرات زیبای کودکیمون رو فراموش کردیم . تقدیم به همه دوستان

اون وقتا زندگی شیرین بود و طعم دیگه ای داشت

یادت میاد ؟؟؟

وقتی ک صدای هواپیما رو میشندیم

می پریدیم تو حیات براش دست تکون میدادیم

می نشستیم به انتظارکلاس چهارم تا با خودکار بنویسیم

یادت میاد؟؟؟

وقتی مامان می پرسید ساعت چنده میگفتیم بزرگه رو6 و کوچکه رو4

یادت میاد؟؟؟

وقتی نقاشی میکردی خورشیدو رو زاویه برگه میکشیدی

یادت میاد؟؟

فکرمیکردی قلب انسان این شکلیه❤️

یادت میاد؟؟؟

اگه کسی بهت میگفت برو آب برام بیار اول خودت از سر لیوان میخوردی

و دهنتو با دستت پاک میکرد

بگذارش به اشتراک تا لبخند رولب همه جاری کنی.

این متن آرامش خوبی به آدم میده

ﺑﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻗﻬﺮ ﻧﮑﻦ ﭼﻮﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﻨﺖ ﻫﯿﭻ ﮐﺴی رﻮ ﻧﻤﯽ ﮐﺸﻪ

قديما شبا بالا پشت بوم ميخوابيديم و ستاره ها رو می شمرديم و دلمون به وسعت يه آسمون بود …

اين روزها چشم ميندازيم به سقف اتاقمون و گرفتاری هامونو می شمريم …

قديما يه تلويزيون سياه و سفيد داشتيم و يه دنيای رنگی …

اين روزا تلويزيونای رنگی و سه بعدی و يه دنيای خاكستری …

قديما اگه نون و تخم مرغ تموم ميشد ، راحت می پريديم و زنگ همسايه رو هر ساعتی از شبانه روز می زديم و كلی باهاش می خنديديم …

اين روز ها اگه همزمان ، درب واحد اونا باز شه بر ميگرديم تا كه مجبور نشيم باهاش سلام عليك كنيم …

قديما از هر فرصتی استفاده می كرديم كه با دوستا و فاميل ارتباط داشته باشيم چه با نامه چه كارت پستال و چه حضوری …
اين روزها با “بهترین دستگاه های رسانه ای” هم ، ارتباط با هم نداريم …

قديما تو يه محله جديد هم كه می رفتيم با دقت و اشتياق به همه جا نگاه می كرديم …

اين روزها دنيا را از پشت دوربينای عكاسی و فيلمبرداری می بينيم …

قدیما یه پنجشنبه جمعه بود و یه خونه پدر بزرگه با فک و فامیل…

قديما توی قديما موند …

از دل تا قلم

جستجو