موضوع: "اشعار آئینی"

من مال تو بودم که دروغ است نبودم

 

 

من مال تو بودم که دروغ است نبودم

دنـبال تـو بودم که دروغ است نبودم

از هـجر تو باران شدم اما نـگرانِ …

احوال تو بودم که دروغ است نبودم

سرباز نـه والله که سـربار تو بودم

از آل تو بـودم که دروغ است نبودم

گفتم که منم شیعه ولی پیرو تو در….

اعمال تو بودم که دروغ است نبودم

یکـبار نشد بگـذرم از خود به هـوایت

من حال تو بودم که دروغ است نبودم

گفتم که ثواب است به یاد تب و تابِ….

گـودال تو بودم که دروغ است نبودم

گفتم دهن و نیزه ..زمین خوردم و آنی

دنـبال تو بودم که دروغ است نبودم

حسین ایمانی

 

کوچه ها ی روضه

 

ألسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ الَّذي سَمَحَتْ نَفْسُهُ بِمُهْجَتِهِ..


در کوچه های روضه به اقبال می رسیم

داریم می رسیم اگر کال می رسیم

یک ماه،نه دوماه،نه در گریه برحسین

داریم به نتیجه ی یک سال می رسیم

هرجا که مجلسی ست مُزیّن به اهل بیت

با پا نمی رسیم نه،با بال می رسیم

فی الحال با حسین اگر حال ما خوش است

آینده نیز ما به همین حال می رسیم

با هدیه کردن صلواتی، به کردگار؛

اینگونه با محمد و با آل می رسیم

ما «گنگ خواب دیده و عالم تمام کر»

درانتقال روضه چنین لال می رسیم

هرشب برای ما شب عید است با حسین

یعنی به یا محول الاحوال می رسیم

مثل مُخَدَّرات حرم زجر می کشیم

وقتی به گوشواره و خلخال می رسیم

حالا که بین ما سخن دوست خوشتر است

از هرچه بگذریم به گودال می رسیم

مهدی رحیمی

 

مناجات با امام زمان(ع در ماه رمضان

 

دلم خوش است که یک عمر،بی قرار تو باشم
به آن امید که روزی، رکابدار تو باشم

چو عمرِ نوح،اگر مانده از زمانۀ غیبت
دلم خوش است که سلمانِ روزگار تو باشم

نشد ز ماه مبارک،به درکِ صوم و صلاتی
عزیز فاطمه! یکبار روزه دار تو باشم

مدافعان حرم هم، فدا شدند،ولی من
امیر قافله! تا کِی گناهکار تو باشم

در آرزوی تو و دولتِ کریمه شدم پیر
نشد بیایی و منهم،به کارزار تو باشم

غلامیِ دو ولیِ فقیه روزیِ من شد
که در میان سپاه تو پاسدار تو باشم

مرا چه سود که سربارِ لشگر تو بمانم
خدا کند ز شهیدانِ سربِدار تو باشم

خدا نیاورد آنروز را که صِرفِ شعاری…
هماره مدّعیِ صبحِ انتظار تو باشم

بجای پای تو باید گذاشت،پای اطاعت
نه پیش و پس بِروَم،بلکه در کنار تو باشم

سلام ما به خدای ادب، پناهِ امامت
چه خوب میشد علمدار باوقار تو باشم

قسم به غیرت عباس،راهِ ما رهِ عزّت
به زینبیّه قسم، رخصتی که یار تو باشم

سرِ حسین،دوباره به نیزه میرود آری
اگر چو لشگرِ کوفی، فریبکار تو باشم

قسم به کرب و بلا، کربلا شود همه عالم
بنام حیدر کرار ذوالفقار تو باشم

به قتلگاه،عبورش فتاد زینب و میگفت:
به انتقامِ تو تا حشر، سوگوار تو باشم

بیا بیا پسر فاطمه! عزیز پیمبر
حسینِ فاطمه فرمود: بی قرار تو باشم

محمود ژوليده

 

مادر غریب

 

مادرم پشت در افتاد به دادم برسید
پشت در با پسر افتاد به دادم برسید

‌ ضربه آنقدر به پهلوی گلش کاری بود
که زشاخه ثمر افتاد به دادم برسید

در زجا کنده شد افتاد به روی مادر
جان او در خطر افتاد به دادم برسید

مادرش نیست به داد دل دختر برسد
فضه در دردسر افتاد به دادم برسید

با همان حال به دنبال علی رفت ولی
چند قدم پیشتر افتاد به دادم برسید

هر چه کردند نمی کرد رها حیدر را
کار با ده نفر افتاد به دادم برسید

یک نفر نیست بگیرد غلاف از قنفذ
ضربه اش کارگر افتاد به دادم برسید

آنقدر در وسط کوچه زدند زهرا را
مثل یک محتضر افتاد به دادم برسید
غربت مدینهمردم شهرمدینه چقدر نامردید
دخت خیرالبشر افتاد به دادم برسید

خبر آمد خبری در راه است ......

 

شاید این جمعه بیاید شاید

خبر امد خبری در راه است

سر خوش ان دل که از ان آگاه است

شاید این جمعه بیاید شاید

پرده از چهره گشاید شاید

دست افشان پای کوبان می رود

بر در سلطان خوبان میروم

میروم بار دگر مستم کند

بی سر و بی پا و بی دستم کند

میروم کز خویشتن بیرون شوم

در پی لیلا رخی مجنون شوم

هر که نشناسد امام خویش را

بر که بسپارد زمام خویش را

با همه ی لحن خوش اوایی ام

در به در کوچه تنهایی ام

ای دو سه تا کوچه ز ما دور تر

نغمه تو از همه پر شور تر

کاش که این فاصله را کم کنی

محنت این قافله را کم کنی

کاش که هسایه ما میشدی

مایه اسایه ما میشدی

هر که به دیدار تو نایل شود

یک شبه حلال مسائل شود

دوش مرا حال خوشی دست داد

سینه ما را عطشی دست داد

نام تو بردم لبم اتش گرفت

شعله به دامان سیاوش گرفت

نام تو ارامه جان من است

نامه تو خط امان من است

ای نگهت خواستگه افتاب

بر من ظلمت زده یک شب بتاب

پرده بر انداز ز چشم ترم

تا بتوانم به رخت بنگرم

ای نفست یار و مدد کار ما

کی و کجا وعده دیدار ما

دل مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد

به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد

به مکه امدم ای عشق تا تو را بینم

تویی که نقطه عطفی به اوج ایینم

کدام گوشه مشعر کدام کنج منا

به شوق وصل تو به انتظار بنشینم

روا مباد که بر بنده ات نظر نکنی

روا مباد که ارباب جز تو بگزینم

چو روکنی به رهت درد و رنج نشناسیم

ز لطف روی تو دست از ترنج نشناسیم

شاعر : مرحوم آغاسی

1 2
از دل تا قلم>شعر>اشعار آئینی

جستجو