در خیال خود

 

 

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست !
می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست

می نشینی روبرویم، خستگی در می کنی
چای می ریزم برایت، توی فنجانی که نیست

باز می خندی و می پرسی که حالت بهتر است؟
باز می خندم که: خیلی! گرچه می دانی که نیست …

شعر می خوانم برایت، واژه ها گل می کنند
یاس و مریم می گذارم، توی گلدانی که نیست …

چشم می دوزم به چشمت، می شود آیا کمی
دستهایم را بگیری، بین دستانی که نیست؟

وقت رفتن می شود، با بغض می گویم نرو …
پشت پایت اشک می ریزم، در ایوانی که نیست …

می روی و خانه لبریز از نبودت می شود
باز تنها می شوم، با یاد مهمانی که نیست …
.
.
رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است
باور این که نباشی، کار آسانی که نیست !

 بیتا امیری

جمعه كه می آید

 

«السَّلامُ علی الْمهدی الّذی وعَدَاللهُ عزَّوجَلَّ بِهِ الْاُمَم.»


سلام برمهدی(عج)كسی كه خدای عزّوجلّ وعده اش را به امت ها داده است.
جمعه كه می آید قلب هر منتظری تندتر می زند .جمعه روزی است كه به عشق آن وجود نازنین،آفتابش با دعای ندبه طلوع می كند و با دعای سمات به غروب می نشیند.جمعه روزی است كه عزیز زهرا (س)درآن می آید تا ما غم هجر و فراق را با او در میان بگذاریم.
ای یوسف بازار ملائک من مسکین آن مایه ندارم که خریدار تو باشم*
خودمونی اگر بیان کنم این است که آنقدر گناه کردم که مایه و لیاقت دیدار از من گرفته شده…
یا صاحب الزمان …
-كاش دلم نمی شكست و تو را در صحن چشمانم می دیدم !
-كاش مرا آشنای شب های بی قرار نمی كردی !
-كاش نهال انتظار را با آمدنت شكوفه باران می كردی !
ای گل خوشبوی هستی، دل كوچكم دیگر تاب و توان این انتظار را ندارد.
میترسد روزی پایان عمرش فرا رسد و اجل مهلت دیدن مولا را ندهد.
آقا جان بیا و با آمدنت خیال همه ما را راحت کن …
آن روز همه ی پرچم های بر افراشته شده پایین می آید و تنها یك پرچم بر افراشته خواهد ماند و آن پرچم تو است.
مهدی جان بیا كه دلم دراین پاییز غم انگیز دارد خشک می شود .
به راهت خیره می مانم و می دانم كه می آیی

فکر، پشتوانه ذکر!

 

گاهی از خود میپرسیم که چرا دعاها و اذکار ما تاثیری در ما بجا نمیگذارد؟ یکی از دلایل مهم این امر اینست که ما بدون اینکه فکر واندیشه خود را تغییر دهیم از گفتن الفاظ زبانی انتظار معجزه داریم! در حالی که همه اثر ذکر مربوط به توجهی است که در اثر این ذکر در اندیشه ما پیدا میشود و تا آن تفکر و توجه نباشد صرف لفظ تاثیری نخواهد داشت .مثلا وقتی میگوییم الحمدلله توجه خود را باین نکته معطوف کرده ایم که هرچه هست از سوی خداست و من در مقابل او شاکر و قدردان هستم!

بنابراین کسی که زبانش به این ذکر گویاست همه وجودش هم در اثر این توجه آرام میشود! همه اذکار و ادعیه چنین نقشی دارند که فکر و دل ما را متوجه قدرت و علم و لطف و محبت خدا میسازند و در نتیجه وجود ما آرام میشود.وقتی میبینی که کارگردانی فهیم و خبیر همه این امور را مدیریت میکند دلت آرام میشود.پس گفتن این اذکار می بایست بلافاصله در تغییر حالات ما موثرباشد .اینکه خداوند میفرماید استعینوا بالصبر والصلاه بهمین معناست.یعنی بانماز این توجه در وجود شما زنده میشود و آرامش خود را بازمی یابید.در چنین وضعی است که اثر ایمان در زندگی معلوم
میشود.این راه رفتنی است و این تحول درونی هم شدنی است…. .

در آن تردید نکنیم!

 

خبر آمد خبری در راه است ......

 

شاید این جمعه بیاید شاید

خبر امد خبری در راه است

سر خوش ان دل که از ان آگاه است

شاید این جمعه بیاید شاید

پرده از چهره گشاید شاید

دست افشان پای کوبان می رود

بر در سلطان خوبان میروم

میروم بار دگر مستم کند

بی سر و بی پا و بی دستم کند

میروم کز خویشتن بیرون شوم

در پی لیلا رخی مجنون شوم

هر که نشناسد امام خویش را

بر که بسپارد زمام خویش را

با همه ی لحن خوش اوایی ام

در به در کوچه تنهایی ام

ای دو سه تا کوچه ز ما دور تر

نغمه تو از همه پر شور تر

کاش که این فاصله را کم کنی

محنت این قافله را کم کنی

کاش که هسایه ما میشدی

مایه اسایه ما میشدی

هر که به دیدار تو نایل شود

یک شبه حلال مسائل شود

دوش مرا حال خوشی دست داد

سینه ما را عطشی دست داد

نام تو بردم لبم اتش گرفت

شعله به دامان سیاوش گرفت

نام تو ارامه جان من است

نامه تو خط امان من است

ای نگهت خواستگه افتاب

بر من ظلمت زده یک شب بتاب

پرده بر انداز ز چشم ترم

تا بتوانم به رخت بنگرم

ای نفست یار و مدد کار ما

کی و کجا وعده دیدار ما

دل مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد

به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد

به مکه امدم ای عشق تا تو را بینم

تویی که نقطه عطفی به اوج ایینم

کدام گوشه مشعر کدام کنج منا

به شوق وصل تو به انتظار بنشینم

روا مباد که بر بنده ات نظر نکنی

روا مباد که ارباب جز تو بگزینم

چو روکنی به رهت درد و رنج نشناسیم

ز لطف روی تو دست از ترنج نشناسیم

شاعر : مرحوم آغاسی

پرسيدن سؤالات تلخ ممنوع!

 


تا به حال شده است که با یک پرسش نامربوط از دهان یک آشنای دور یا حتي نزدیک، انقدر غمگین شوی که نتوانی تا چند دقیقه خودت را جمع و جور کنی؟!
راستی چرا مردم از هم اینهمه سئوال می پرسند؟
چرا مثلا می پرسند :روی صورتت جوش در آورده ای؟
چرا اینهمه لاغر شده ای؟
رنگت چرا این همه پریده؟!
اینها سئوال های تلخ خالی کننده ای هستند…
و بدتر از اینها اینکه بپرسی
فلانی کجاست؟ چند تا بچه داری؟ چرا بچه دار نشدی؟ چرا بچه ات اینهمه چاق است؟ چرا خانه ات این همه قدیمی است؟ خانهء قدیمت بهتر نبود؟
چرا از یکدیگر سئوال هایی می کنیم که ممکن است هم را مجروح کنیم؟!
چرا از هم نمی پرسیم که این روسری چه قدر به تو می آید از کجا خریدی اش…
یا چرا به هم نمی گوییم چه قدر چشمانت برق می زند…
چه قدر این رنگ مو به تو می آید…
چه قدر در کنارت از گذشته آرام ترم….
چه قدر دلتنگ بوده ام و چه خوب که بعد از این همه وقت دوباره دیدمت…
به موهای سفیدی که از حاشیه روسری دوستمان بیرون آمده چه کار داریم…
اگر بخواهد خودش درباره اش با ما حرف می زند…
به لکی که پیشانی اش بر داشته…
به لایه های چربی ای که ممکن است بر بدنش افزوده شده باشد…
یا به چین و چروک های صورتش….
این عبارت، چه قدر عبارت بی رحمانه ست و بی رحمانه تر اینکه از زبان یک دوست شنیده شود:
چه قدر خراب شده ای!!!
خراب شده ای یعنی چه؟!
یعنی اتفاقی ناگواري خستگی هایی بیشمار بر پشت و شانه های دوستمان، آشنایمان یا عزیزمان وارد آمده است و حالا که ما بعد مدت ها او را دیده ایم با گفتن این عبارت باید حتما به او بفهمانیم که تو خراب شده ای و من این را از پوستت، از صورتت، از لاغری ات و از گودی پای چشمانت فهمیده ام!! و من پتک محکم تری بر سرت فرو خواهم آورد تا تو خراب تر ازین که هستی شوی…
اصلا چرا از هم سئوال می کنیم…. چرا می پرسیم : این مدت که نبودی کجا بودی؟
یا چرا با طعنه می گوییم این همه مدت با کی بودی که یاد ما نمی کردی..!
چرا کلمات و جملاتمان را نمی سنجیم!
ممکن است واقعا کسی با یک جمله ی سادهء ما زخمی تر از آنچه هست شود..
اصلا به ما چه مربوط که دوستمان چرا ماشینش را فروخته!
چرا بچه هایش را به فلان مدرسه گذاشته!
چرا خانه اش را عوض کرده!
چرا از کارش بیرون آمده است!
مگر نه اینکه اگرخودش بخواهد به ما خواهد گفت… کمی درنگ کنیم در ابتدای دیدارها و هم دیگر را با سئوالهای عجولانه نیازاریم.
بگذاریم دوستمان نفسی تازه کند…
بگذاریم آشنایمان در کنارمان یک فنجان چای بنوشد بدون نگرانی، بدون دلهره، بدون اندوه…
او را به یاد لکه های صورتش، کج بودن قدم هایش و خالی های اطرافش نیاندازیم!
قطعا چیزهایی از زندگی اش کاسته شده است که حالا سعی می کند با ارتباط، با سلام های دوباره آنها را التیام دهد.
از کسی سراغ کسی از متعلقات غایبش را نپرسیم…
اگر باشد…
اگر هنوز در محدودهء زندگی اش حاضر باشد، خودش یا نامش به میان خواهد آمد.
کمی صبور باشیم…
کمی صبور در ابتدای دیدارها، وهمدیگر را با سئوالهای تاریک و غمگین کننده نیازاریم!

از دل تا قلم

جستجو