مناجات


 خدايا اين بنده ی تو همچون كودك نوپايی است كه همواره دست در دست تو دارد و اگر رهايش كنی می افتد يا گم ميشود شيطان مدام در كمين من است و می خواهد با لذتهای دنيايی مرا از تو دور كند و مرا غفلت از تو گرفتار آيد.

من چه كنم خيلی ناتوانم و می ترسم، ترس از اينكه تو را نداشته باشم ترس از اينكه عمری بگذرد و من دير به خود آيم آنگاه كه ديگر پشيمانی سودی ندارد.

او خواهد آمد ...

 

آخر یک نفر از راه می‌رسد

که بودنش جبران تمام نبودن‌هاست
جبران تمام بی انصافی‌ها و شکستن‌ها …
یکی که با جادوی حضورش دنیای تو را متحول می‌کند …

جوری تو را می‌بیند که هیچ کس ندیده …
جوری تو را می‌شنود که هیچ کس نشنیده …
و جوری روح خسته‌ تو را از عشق و محبت اشباع می‌کند
که با وجود او دیگر نه آرزویی می‌ماند برای نرسیدن
و نه حسرت و اندوهی برای خوردن …

او خواهد آمد …

تو مثل باران هستی
بارانی از گل
بارانی از مهر
بارانی از لبخند
بارانی که به کویر جان میدهی
با تو بودن را دوست دارم

اما ……..
بعضی آدم‌ها خودِ معجزه‌اند انگار
آمده‌اند تا تو مزه‌ خوشبختی را بچشی
آمده‌اند تا دلیل آرامش و لبخند تو باشند
آمده‌اند که زندگی کنی 

و آمده اند ……

می‌توانم با چیدمانی دیگر دوستت بدارم ...


مبل‌ها را چیدم

پرده‌ها را کنار پنجره

قاب‌ها را به دیوار آویختم

بعد دو فنجان چای ریختم

و فکر کردم به ۳۶۵ روز دیگر

که می‌توانم با چیدمانی دیگر

دوستت بدارم …

زنها رانندگی را بهتر از مردها بلدند ... حتی بلدترند

 

برخلاف همه من ميگويم اتفاقا زنها رانندگی را بهتر از مردها بلدند حتی بلدترند ، رعايت حد سرعت مجاز را ميدانند تند نميروند كمتر تصادف ميكنند ، داد نمی زنند عصباني نميشوند پشت همه ی چراغ قرمز ها می ايستنند حتی به قيمت نرسيدن ها و افسوس خوردن ها.

ترجيحشان خيابان های خلوت است و سمت پرتردد ها نميروند، چطور و كجا راهنما زدن را ميدانند بلاتكليفت نمی كنند .
زنها هيچ وقت يكباره تغيير مسير نميدهند سخت دل ميكنند از آنی كه مدت ها در راه های رفته و نرفته همراهشان بوده و دلبسته شان كرده زن های بلدتر در مواقع خاصتر هم مدارا بلدند هم تعمير كردن و از نو شروع كردن را اما آنها يک ايراد دارند يک ايراد اساسی پشت هيچ چراغ زردی نمی مانند احساس خطر كه كنند با سرعت بيشتری ميروند دور ميشوند ، بی هوا هم ميروند با همه ی آنچه كه بايد ميروند .

 

لذت بردن را یادمان ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ !

 

از گرما می نالیم،

از سرما فرار می کنیم،

در جمع، از شلوغی کلافه می شویم  و در خلوت، از تنهایی بغض می کنیم. 

تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و آخر هفته هم بی حوصلگی تقصير غروب جمعه است و بس!

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ:
ﻣﺪﺭﺳﻪ.. ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ .. ﮐﺎﺭ..

ﺣﺘﯽ ﺩﺭﺳﻔﺮﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ!

ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺑﮕﺬﺭﻧﺪ..

دکتر حسابی

از دل تا قلم

جستجو