موضوع: "اسرار قرب الهی"

خداحافظ ای ماه تقدیر من

 

خداحافظ ای ربنای غروب

خداحافظ ای رزق و روزی پاك

خداحافظ ای جمع افلاك و خاك

خداحافظ ای لحظه هاي سحر

خداحافظ ای ماه چشمان تر

خداحافظ ای بغض افطارها

خدا حافظ ای ماه  ديدار ها

خداحافظ ای ختم ياسين و نور

خداحافظ ای ماه  عشق و سرور

خداحافظ ای ماه رو راستی

خداحافظ ای بی کم و کاستی

خداحافظ ای قدر زلفت دراز

خداحافظ ای اشتياق  نماز

خداحافظ ای لحظه های دعا

خداحافظ ای ماه ارض و سماء

خداحافظ ای ماه صبر و رضا

تو ای ماه آرامش مرتضی

خداحافظ ا ی گرمی آفتاب

خداحافظ ای خوابهايت ثواب

خداحافظ ای بهترین سرنوشت

تو پای مرا می کشی تا بهشت

خداحافظ ای ماه تقدیر من

سحرهای تو صبح تطهیرمن

خداحافظ ای برکت سفره ها

 

خوش به حال یا کریم

 

یاکریم

 

خوش به حال یا کریم هر موقع دلش تنگ میشود

از آن پنجره ی کوچک مسجد به خودت پناه می آورد

بالای محراب مینشیند و تو را صدا میزند

عاقبت به خیر است آنکه یک عمر تو را صدا بزند یاکریم

 

خدا کند که .... پيدايم کند!

 

سحر بیست و هفتم….

 و ایــــن؛

آخرین لیله القدری است که خدا آنرا برای جاماندگانی چو من، ذخیره کرده است.

رمضان گذشت…

و من حتی یک نگاه ویژه، مهمان صاحب الامر زمین، نشده ام.

دویدن های صبح و شبم ، نیز، آنقدر آلوده است، که راه آسمان را برایم، باز نمی کند!

اما دلخوشم، به این سحـــر!

شاید، امشب برایم راهی باز شد.

شاید من هم، با اهل آسمان محرم شدم.

شاید گوشه ای، مرا نیــز، پذیرفتند.

امشب شاید به سوی خانه عزیز مصر که نه، به سوى خانه عزیز اهل زمین، کوچه ای را پیدا کنم.

آی اهل آسمان؛ امشب کاش، نگاهم کنید.

کاش، قبولم کنید،

کاش نام مرا هم، در گوشه ای از سفره آخرین منجی زمین، بنویسید.

به جان عزيزش قسم،

فقط گدای یک نگاه ویژه اویم…همـــین

گذشت….

همه رمضان گذشت….

و مــن، دور آخرین سفره های سحرم، همچنان، به دنبالش، می گردم.

اما گاه فراموش میکنم،

او همیــن جاست …..

و این منم، که سفره دار زمین را، گم کرده ام.

خدا کند، پیدا شوم،

خدا کندکه…. پيدايم کند!

پيدايم کن؛ پادشاه تنهای زمین

من، در مهمانی رمضان هم پيدايت نکرده ام………..

 

انسان فوق اخلاقی

 

آدمی که تعلقاتی ندارد،
آدمی که چشم زیبابین در او باز شده است،
آدمی که فراتر از سود و زیان عمل می کند،
آدمی که دیگران را به عنوان یک ابزاری برای رسیدن به مقصد خودش نمی خواهد،
حتی خدا را به منزلۀ ابزاری برای برآورده شدن حاجات خودش نمی خواهد،
آدمی که خوش خوست، آدمی که به زید و عَمر مثل باران بر پاک و پلید می بارد و می ریزد،

آدمی که از فرط عاشقی در خودش با صلح است.

با خویشتنم خوش است،                                           زین پس من و من. (شمس تبریزی)

در جنگ نیست،
کشمکش نمی کند با خودش،
چنین آدمی اخلاقی که هیچ، فوق اخلاق نیست؟

یک چنین موجودی که خودش گلستان است، جهان را گلستان نمی کند؟

حقیقتا همینطور است و مفهوم عاشقی همین است و پیامد عاشقی همین است.

عاشق شو ارنه روزی کار جهان سر آید                      نا خوانده نقش مقصود از کارگاه هستی (حافظ)

 

خودپرستی بدتر از بت پرستی

 

این مسأله بارها مولانا در مثنوی و در سایر کتابهای اخلاقی ومنابع عالی انسانی گوشزد شده است که هیچ فردی از انسان نمیتواند مادامی که در زنجیر خود پرستی اسیر شده است گامی در راه تکامل بردارد.

گویی” خودپرستی” از “بت پرستی” بدتر است.

چون در خودپرستی بکلی خدا از نظر میرود.

هنگامیکه درون انسانی تصفیه شد و مانند آیینه از کدورتهای حرص و از بخل وکینه توزی و نادانی و تهمت زنی و مردم فریبی و خود پرستی پاک شد و ذکر خداوند جلیل و تأمل در مقامات عالم ماورای طبیعی استعداد انسانی را تقویت کرد، آنگاه میتواند به معلومات تازه و درخشان برسد.

مثنوی مولانا

 

1 3 4
از دل تا قلم>اسرار قرب الهی

جستجو