موضوع: "دلنوشته های یک دوست"
شبهای تنهایی
چهارشنبه 96/03/31
نمیدانم چرا امشب یاد گذشته ها را کردم .
یاد خاطرات قدیمی
یاد روز های تنهایی
یاد تجربه های سخت .
نمیدانم
شاید رفتنت دلیل یاد آوری گذشته ها باشد .
هر زمان که قصد رفتن میکنی
تمام افکارم پی خاطرات گذشته میگذرد
یاد روزهای تلخ و شیرین …..
یادت هست
چقدر رنگ من با رنگ تو فرق میکرد
و افکارمان متفاوت از هم بود
آرزوهایمان هر کدام مسیری برخلاف هم را طی میکرد
دنیای تو رو نمیفهمیدم دنیایی دور از دنیای من …
ارزشهای من ضد ارزش برای تو و خواسته های تو نا خواسته های من …
اما باهنر همیشگیت توانستی خواسته هایت را خواسته هایم کنی
آرزوهایت را آرزوهای من و دنیایت را دنیای من
هیچ زمان متوجه نشدم که چگونه این تغییر را صورت دادی
نمیدانم تو استاد خوبی بودی یا من شاگرد اول کلاس تو
اما خوب یادم هست وقتی شاگرد اول کلاست شدم
چقدر آزار کشیدم
رنگ چشمها دیگر مثل قبل نبود نگاهها متفاوتتر از همیشه
نمیدانستم باید نگاهم را از کدام نگاه مخفی کنم تا نگاهم در نگاه دیگران گره نخورد
( یادت هست آن روزهایی که درس حجاب را آموزش میدادی چقدر برمن سخت می گذشت دیگر حتی تمایلی برای هم قدم شدن در خیابان ها را با من نداشتند )
اما تو همچنان بدون توجه به اتفاقات درست را ادامه میدادی
و من بیشتر از نگاه دیگران محو می گشتم
چه روز های سختی بود
اما حالا که شاگرد اول کلاست شدم
کاش این درس را فوق برنامه به من می آموختی
نامهربانی
هر زمان که مهربان بودم شاگردت را چنان تشویق می کردی که توانش را جمع می کرد برای مهربانی های دیگر
یادم نمی رود هر زمان استاد خطابت میکردم میگفتی اگر در هر موردی استادت باشم اما در محبت معلمم بودی و من هم با شوخی حرفت را رد میکردم.
اما کاش این درس را مردود کلاست می شدم تا از محبت کردن به دیگران ضربه نخوردم .
درس دوم را هیچ وقت به من نیاموختی
زمانی که میروی و شاگرد کلاست را تنها میگذاری و خبری از آمدنت نیست
چگونه دل را آرام کنم
کاش از نبودنت و شبهای تنهایی هم سخنی به میان می آوردی
اما افسوس که درسم ندادی ….
کاش شاگرد تنبل کلاست می بودم
تا امروز دل نگران منتظر استادم نمانم …….
نوشته ی یک دوست