دلنوشته های من

 

حسین جان..

هرگاه نامت را بر زبان می آورم اشک پهنای صورتم را خیس میکند..

نه به این دلیل که شما نیازمند اشک باشید، مظلومیت شما و ظلمی که به شما وارد شده جای بسی شیون و ناله دارد..

اما مولاجان گریه ی من از آن جهت هست که کشتی نجاتی چون شما را دارم ولی هنوز گمراه و سرگردان بیابان گناهم..

گریه من از این جهت هست که ریسمان کمک و وجود و حضورت را میبینم ولی تلاشی برای وصل شدن به دریای پر از معرفت و برکتت نمیکنم ..

محرم هم تمام شد…

مگذار این بار هم در باتلاق گناه بمانم..

مگذار بیش از این در گناه فرو روم..

مگذار دل خوش کنم به محرم بعدی چون معلوم نیست زنده باشم و دوباره محرم را درک کنم..

مولای من..

محرم تمام شد..

مگذار این بار هم خریداری نداشته باشم..

من ویران شده بیابان گناهم، مرا برای خودت بخر..

شنیده ام بیابان هم که باشی حسین آبادت میکند درست مانند کربلا..

مرا بخر و آبادم کن ..

بگذار همیشه در رکابت باشم ..

مگذار در بند نفسم و غفلت هایم باشم..

مگذار تسلیم وسوسه های شیطانی شوم..

حسین جان..

مگذار پاک نشده و به محرم بعدی نرسیده مرگ گریبان گیرم شود..

مولای من..

از شما میخواهم مرا هم ،مانند حر عاقبت بخیر کنی و دعایم کنی تا محرم سال بعد را هم درک کنم..

 

1478205222_.jpg

 

از دل تا قلم

جستجو